محفل دوستانه
محفل دوستانه

محفل دوستانه

تابستان به یاد ماندنی من ...

سلام عرض شد...


ایشالله که دماغتون چاقه ...


اینجا هم شده شبیه دفتر خاطراتم...وقتی از همه چیز و همه کس میبرم ، میام واسه درد و دل و خالی کردن خودم...


 نکته : دوستای خوبم رو هرگز فراموش کردم تو این چند مدت...هر آهنگی که مربوط میشد به وبلاگ ندا ی عزیز یا حسین  خان و گوششون میدادم همونجا کلی یادتون میکردم و یاد  شبهایی که با هم تو نت تبدیل به خاطره کردیم می افتادم...


راستش اول دلم گرفت اومدم اینجا...چون سپیده ی عزیز وبلاگش رو تخلیه کرده کلا ! هیچی اثری ازش نیست...:(


تابستون امسال واسم اولش خیلی خوب شروع شد ...


یه آشنایی داشتم با کسی که خیلی اتفاقی همو دیدیم و  بعد روزای فوق العاده ایی رو تجربه کردم که فکر میکردم رویاهام به واقعیت تبدیل شدن ...این آشنایی لعنتی منجر به عاشق شدن من شد و تمام ذهنم در گیر این رابطه بود... در نهایت دو هفته پیش کات کردم...با کوله باری از غم...تمام این مدت اون داشت خیانت میکرد و من در واقع یه بازیچه بودم.حس وحشتناکی بود ...من Plan B بودم و نه Plan A...از نظر احساسی مجروحم شدیدا...ولی عقلا خوشحالم که تمومش کردم...


باید تو یه پست جداگونه تعریف کنم که بم چی گذشته به خاطر این رابطه.


$$$$$$$$


خب حالا بگذریم...


اوضاع خانوادگیمون حالت اورژانسی گرفته.


دختر دایی عزیزم که چند ماهی ازم کوچیکتره و چهار سالی میشد که ازدواج کرده بود ،تو یه حادثه رانندگی هفته ی پیش شوهرش و بچه ی نوزادش رو از دست داد :((


حال خودش و زنداییم و اون یکی دختر داییم هم وخیمه ( بیشتر روحی تا جسمی )... 


یکی دست و پاش شکسته و دو بار عمل شده ...اون یکی دنده اش شکسته و ریه اش سوراخه...یکی مهره های گردنش آسیب دیده...خلاصه تبدیل شدن به سه تا موجود شکننده که واسه هر کاری نیار به کمک دارن.


 ما هم شیفتی میریم کاراشونو میکنیم...


پذیرایی از عیادت کننده ها یه طرف...کارهای خونشون یه طرف... پختن غذای جداگانه واسه هر کدوم یه طرف...بلند کردنشون برای غذا خوردن و دارو و کارهای دیگه یه طرف...فشار کاری خیلی زیادیه...کمرم درد میکنه الان...


امیدوارم لطفتون بازم شامل حالم بشه و برای دختر داییم دعا کنین که زودتر سلامتیشو به دست بیاره و روحا غمگین نباشه..


دوستون دارم.