محفل دوستانه
محفل دوستانه

محفل دوستانه

من و رنگ خوشبختی...

خوشحالم و سرزنده...همه چیز همونیه که میخوام...


باید داد بزنم : خدایا متشکرم...


دختر دایی عزیزم روند بهبودیشو طی کرده...تقریبا میشه گفت سالمه دیگه الان ( به جز یه مشکل جزیی که یکی از مهره های کمرش داره ).از نظر روحی هم خیلی بهتر شده...تقریبا قبول کرده شرایطشو.یه مدت افسردگی حاد گرفته بود که با رفتن سر کار از بین رفت.


واحدهای دانشگاهم تموم شده،مونده فقط پایان نامه.وقتم آزادتره الان...


دوازده آذر هم با برادر شاگردم ازدواج کردم.80% حش خوشبختی الانم رو مدیون بودن با اونم.


بالاخره روی خوش زندگی رو هم دیدم...


همه چیز عالیه...خدایا ممنونم...


تابستان به یاد ماندنی من ...

سلام عرض شد...


ایشالله که دماغتون چاقه ...


اینجا هم شده شبیه دفتر خاطراتم...وقتی از همه چیز و همه کس میبرم ، میام واسه درد و دل و خالی کردن خودم...


 نکته : دوستای خوبم رو هرگز فراموش کردم تو این چند مدت...هر آهنگی که مربوط میشد به وبلاگ ندا ی عزیز یا حسین  خان و گوششون میدادم همونجا کلی یادتون میکردم و یاد  شبهایی که با هم تو نت تبدیل به خاطره کردیم می افتادم...


راستش اول دلم گرفت اومدم اینجا...چون سپیده ی عزیز وبلاگش رو تخلیه کرده کلا ! هیچی اثری ازش نیست...:(


تابستون امسال واسم اولش خیلی خوب شروع شد ...


یه آشنایی داشتم با کسی که خیلی اتفاقی همو دیدیم و  بعد روزای فوق العاده ایی رو تجربه کردم که فکر میکردم رویاهام به واقعیت تبدیل شدن ...این آشنایی لعنتی منجر به عاشق شدن من شد و تمام ذهنم در گیر این رابطه بود... در نهایت دو هفته پیش کات کردم...با کوله باری از غم...تمام این مدت اون داشت خیانت میکرد و من در واقع یه بازیچه بودم.حس وحشتناکی بود ...من Plan B بودم و نه Plan A...از نظر احساسی مجروحم شدیدا...ولی عقلا خوشحالم که تمومش کردم...


باید تو یه پست جداگونه تعریف کنم که بم چی گذشته به خاطر این رابطه.


$$$$$$$$


خب حالا بگذریم...


اوضاع خانوادگیمون حالت اورژانسی گرفته.


دختر دایی عزیزم که چند ماهی ازم کوچیکتره و چهار سالی میشد که ازدواج کرده بود ،تو یه حادثه رانندگی هفته ی پیش شوهرش و بچه ی نوزادش رو از دست داد :((


حال خودش و زنداییم و اون یکی دختر داییم هم وخیمه ( بیشتر روحی تا جسمی )... 


یکی دست و پاش شکسته و دو بار عمل شده ...اون یکی دنده اش شکسته و ریه اش سوراخه...یکی مهره های گردنش آسیب دیده...خلاصه تبدیل شدن به سه تا موجود شکننده که واسه هر کاری نیار به کمک دارن.


 ما هم شیفتی میریم کاراشونو میکنیم...


پذیرایی از عیادت کننده ها یه طرف...کارهای خونشون یه طرف... پختن غذای جداگانه واسه هر کدوم یه طرف...بلند کردنشون برای غذا خوردن و دارو و کارهای دیگه یه طرف...فشار کاری خیلی زیادیه...کمرم درد میکنه الان...


امیدوارم لطفتون بازم شامل حالم بشه و برای دختر داییم دعا کنین که زودتر سلامتیشو به دست بیاره و روحا غمگین نباشه..


دوستون دارم.



Lazy Sam

Salam Neda...salam Sepdideh...salam Hossein... Ehtemalan faghat shomaha mian inja sar mizanin... kese digie fek nakonam hal kone biad... Fonte farsi inja rikhte be ham...majbooram Pinglish type konam... In rooza roozaye emtehaname,tebghe mamool shabe emtehane bayyad ye geli be saram begiram. Love life khoobi ham nadaram ( dar vaghe asan love life nadaram ! ) ... Delam vase comment gozashtan vase hamatoon tang shode...montoha ke tabdil shodam be ye khanandeye khamoosh ke boodoo naboodesh farghi nadare...kheili tanbal shodam ,so sorry ... Vasam 2a konin...kheili ehtiaj daram... Love you !

شروعی دوباره ...

سلام گرم منو پذیرا باشین ...هم دوستای قدیمی و هم جدید .


این اولین پست از وبلاگ جدید منه .


قبلا فکر میکردم فیلتر شدن یه بلاگ ، دلایل سیاسی داره ، ولی الان متوجه شدم فقط کافیه بات حال نکنن...


بعد از فیلتر شدن وبلاگ قبلی ام دست نوشته های سمیرا ، دل و دماغی نمونده بود که باز بیام اینجا.


ولی واقعا اینجا و بچه هاشو دوست دارم .


از شما دوستای قدیمی میخوام که منو لینک کنین تا باز با هم در ارتباط باشیم .


فعلا متشکرم تا بعد !